فرشته مرگ!
بیماری، بارها به سراغش آمده بود و عرصه را بر او تنگ کرده بود. گویی، این درد نمیخواست او را رها کند. میخواست به گونهای از این بیماری فرار کند، بیآنکه فکر مرگ به خاطرش خطور و فرشته مرگ را ملاقات کند. امّا تا بدان لحظه، اذن قبض روحش به ملک مقرّب (عزراییل) نرسیده بود. تا اینکه، ملک مقرب این اذن را از سوی پروردگار دریافت میکند. و غافلگیرانه از راه میرسد. بیمار به عزراییل اعتراض و از این بیخبری شکایت میکند. او به عزراییل میگوید: "من تصور میکردم که آمدنت را خبر میدهی تا ما خود را برای این سفر مهم و خطیر آماده و مهیا کنیم.
عزراییل به او پاسخ میدهد: "ای بنده بیخبر! ما نزدیک بودن مرگت را به تو خبر دادیم و چه بسیار رسولان و پیامبران فرستاده شدند تا مرگ را به بندگان هشدار دهند، امّا تو از همه نشانهها، با بیاعتنایی گذشتی. در خواب غفلت فرو رفتی و وجود مرگ را (که مرحله تازهای از زندگی است) از یاد بردی. تو گوشهایت را به روی زنگ خطرهایی که برایت به صدا در میآمد که همان دردها و رنجها بود، بستی. من آخرین پیک هستم که تو آن را غافلگیرانه میدانی. فرصت تمام است، پس چه خوش است لحظهای که دعوت پروردگارت را با طیب خاطر اجابت کنی." بیمار بیدست و پا میشود و شروع به تلاش برای زندگی دوباره میکند، امّا ثمربخش واقع نمیشود. عزراییل مأموریت خود را انجام میدهد تا عذری در پیشگاه خدا نداشته باشد. او بیمار را قبض روح میکند. صدای شیون و زاری بلند میشود، اما فایدهای ندارد. ملک الموت صدا میزند: "چرا بیهوده فریاد میکنید و اشک میریزید؟ به خدا سوگند که پیمانه عمر این انسان به پایان رسیده بود. او به دعوت پروردگارش لبیک گفت. شما به حال خود گریه کنید، زیرا بار دیگر من به میان یکی دیگر از شما خواهم آمد، تا زمانی که هیچ یک از شما باقی نمانید.