سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرگرمی اطلاع رسانی شمیم یاس

این وبلاک فقط به عشق صاحب الزمان عج ا...ایجادشده وسلام ...
صفحه خانگی پارسی یار درباره

خداهست

مردی برای اصلاح سر و صورتش به ارایشگاه رفت در حال کار گفت وگوی جالبی بین انها در گرفت انها در باره ی موضوعات و مطالب مختلف صبحت کردند وقتی به موضوع خدا رسیدند ارایشگر گفت: من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد!
مشتری پرسید چرا باور نمیکنی؟
کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد!
به من بگو اگر خدا وجود داشت ایا این همه مریض می شدند بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟
اگر خدا وجود می داشت،نباید درد و رنجی وجود داشته باشد
نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میدهد این چیز ها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد،اما جوابی نداد،چون نمی خواست جروبحث کند.
ارایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض اینکه از اریشگاه بیرون اماد،در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده.

ظاهرش کثیف و ژولیده بود.مشتری برگشت و دوباره وارد ارایشگاه شد
میدانی چیست،به نظر من ارایشگر ها هم وجود ندارند!
ارایشگر با تعجب گفت چرا چنین حرفی میزنی؟من اینجا هستم،من ارایشگرم.
من همین الان موهای تورا کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت:نه ارایشگر ها وجود ندارند،چون اگر وجود داشتند،هیچ کس مثل مردی که ان بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد!
او گفت:نه،ارایشگرها وجود دارند،موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند
مشتری تایید کرد:دقیقا نکته همین جاست!خدا هم وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند

برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.


اینان راچه نیازبه شیطان

ظهر شیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت. گفتم: ظهر

شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده

اند… شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم: به راه عدل و

انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟ گفت: من دیگر آن شیطان

توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام

میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز


هیچ وقت وهمیشه

هیچ وقت این دو جمله رو نگو :
1(ازت متنفرم 2)دیگه نمیخوام ببینمت

هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو :
1(از خود متشکر 2)وراج

هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
1(پدر 2)مادر

هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:
1(نمیتونم 2)بد شانسم

هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
1(دروغ 2)غیبت

…هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن :
1(آرامش در اعتیاد 2)امنیت دور از خانه

همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
1(آرامش با یاد خدا 2)دعای پدرو مادر

همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
1(دوستای گذشته رو2)خاطرات خوبت رو

همیشه به این دو نفر گوش کن:
1(فرد با تجربه 2)معلم خوب

همیشه به دو تا چیز دل ببند :
1(صداقت 2)صمیمیت


تصویرذهنی

شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آندو را به عنوان دو نمونه ازمسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود

در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود. چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست.
 
هر فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید«هستید». اما بیش از آنچه باور دارید«می توانید» انجام دهید

لیلی ومجنون

میگن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر کنار فلان باغ می بینمت .
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید ، از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیبهای مجنون و رفت .
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت : ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون برگشت به شهر.
در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟! و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه ! آخه نشونه اینه که ، لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری !
مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه : تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد ! تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی !
……………………………………………………………………………………………………………………………..
چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران ، به تفسیر ی است که ما ، از ، آنها می کنیم ، و چه بسا که ، حقیقت ، غیر از تفسیر ماست .
قضاوت ، همیشه آسانست ، اما حقیقت ، در پشت زبان وقایع ، نهفته است .

 


تنها امید همه....خدا

خدا
تنها روزنه امیدی است که هیچ‌گاه بسته نمی‌شود
تنها کسی است که با دهان بسته هم می‌توان صدایش کرد
با پای شکسته هم می‌توان سراعش رفت
تنها خریداری‌ست که اجناس شکسته را بهتر برمی‌دارد
تنها کسی است که وقتی همه رفتند می‌ماند
تنها کسی است که همه پشت کردند آغوش می‌گشاید
با بخشیدن آرام می‌گیرد نه با تنبیه کردن
خدا را برایت آرزو می‌کنم
نوشته شده در ساعت توسط mery|

خودسازی

اگر برای کسی که کاری انجام می‌دهید و طرف مقابل شما اون کار را وظیفه  شما می‌داند نه لطفتان، باید به آن کار خاتمه دهید...!
------------------------------------------------------
از همه آدم‌های بدی که در زندگیم بودده‌اند سپاسگذارم آن‌ها دقیقاً به من نشان دادند که چه کسی نمی‌خواهم باشم.
------------------------------------------------------
از هم‌اکنون به بعد به گذشته‌ام نگاه می‌کنم لبخند می‌زنم و به خود می‌گویم: هرگز فکرش را نمی‌کردم که، بتوانم از عهده‌اش برآیم؛ اما توانستم من بر تمام آن‌هایی که سعی کردند مرا از پای درآورند چیره شوم...

گنجشک ومعرفت

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !

دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست


جملات زیبا درباره امام حسین علیه السلام

برخلاف آنچه که تصور می‌شود:

یاد امام حسین علیه السلام فقط مخصوص یک روز، یک دهه و یک ماه نیست ...

یک زندگی، او را در قلب و ذهنت داشته باش؛


بگذار پیام وعطر گل سرخی بی‌نظیر، یک عمر معطرت کند ...

__________________

راز جاودانگی امام حسین علیه السلام در آن است که تمام عشق‌های کوچک‌تر را به پای بزرگ‌ترین عشقی که می‌توان متصور شد ریخت ...

خدا